"اگر ندیده بودمت، دوستت نمی داشتم. اگر دوستت نداشتم، عاشقت نمیشدم. اگر عاشقت نشده بودم، دلم برایت تنگ نمیشد. اما همه این کارها را کردم، میکنم و خواهم کرد."
درد دوست داشتن کسی که هیچ علاقهای در قلبش به شما احساس نمیکند، نابودتان میکند. شما هم کسی را دوست دارید که دوستتان ندارد؟ پس احتمالاً با احساسات نومیدانه مربوط به آن آشنا هستید. وقتی فکر کنید که آن فرد دقیقاً همانی است که میخواهید، این احساسات قویتر هم میشوند. بیشتر آدمها با امید اینکه روزی بتوانند آن فرد را به دست بیاورند روزگار میگذرانند اما این امیدها هیچوقت به واقعیت بدل نمیشوند و آنها را با چشمانی گریان و دلی پردرد بر جای میگذارند.
وقتی کسی را دوست دارید که دوستتان ندارد، چه باید کرد؟ممکن است اولین واکنش به اصطلاح آویزان شدن و سعی در برقراری ارتباط باشد، اما آیا بهترین راهکار فراموش کردن است؟؟؟
سوال مهم:چرا کسی را دوست دارید که نسبت به شما بی احساس است و کسی را که دوستتان دارد دوست ندارید؟
من هم عاشق یکی شده بودم که دوستم نداشت, خیلی روزای سختی بود, دلم نمیخواد واسه هیچکسی اتفاق بیوفته. خیلی روزای عجیبی بود, هر لحظه اش واسم رنج و عذاب بود...
ایام گذشت و من فکر میکردم تنها ترین تنهای این شهرم اما بعد یکی پیدا شد که منو دوست داشت اما من اونو دوست نداشتم! راستش رو بگم همه چیز دختری که منو دوست داشت خوب بود, دانشجوی پزشکی بود, با خانواده, پولدار, با ادب اما فقط قیافه اش قشنگ نبود, من هم بهش جواب رد دادم, الان که خیلی وقته از اون موضوع میگذره مثله اسب پشیمونم, امیدوارم یه روز زنگ بزنه اما میدونم هیچوقت زنگ نمیزنه و حق هم داره زنگ نزنه... نمی دونم میتونم دوباره دختری به مهربونی اون پیدا کنم یا نه؟!
روزها از اون ماجرا هم گذشت و یه روز یه پسری عاشق من شد!!!!!! دو سال طول کشید تا دکش کردم! طرف میگفت که همجنس باز نیست ولی عاشق من شده بود! حتی واسم کادوهای گرون قیمت میخرید اما من قبول نمیکردم!! این یکی واقعا عجیب بود... هنوز هم بعضی شبا به گوشیم اس ام اس میده, راستش دلم به حالش میسوزه اما خب ...
گذشت و گذشت تا اینکه یه روز بعد از گذشت سه سال دوباره تصمیم گرفتم عاشق بشم, اولش عشقمون دو طرفه بود, رابطمون بر اساس احساس و احترام دوطرفه بود تا اینکه یه روز نمیدونم چی شد؟!!! هنوز هم نمیدونم چی شد... رفتارش 180 درجه تغییر کرد, منو متهم میکرد به مغرور بودن, دروغگویی و هر صفت بد دیگه اما من خالصانه بهش محبت میکردم, کارهایی براش میکردم که واسه عزیزترین کسم نکرده بودم اما نمیدونم چرا نسبت به من همچین احساسی پیدا کرد؟! تمام زورم رو زدم اما فایده نداشت. چندین بار قهر کردیم و آَشتی کردیم تا اینکه این قهر و آشتی ها یه روز به اینجا رسید که اون گفت هرگز نمیخواد ازدواج کنه و اگر بر فرض محال یه روزی بخواد ازدواج کنه اون یه نفر من نیستم!!! هنوزم تو بهت هستم که چرا اونجوری شد؟؟!!!!
همه اینا رو گفتم که بدونید عشق یه طرفه عاقبت نداره, هر چه سریع تر تمومش کنید... اون بیرون دختر پسرای خیلی خوبی منتظر تک تک ماها هستن.